وقتی احساست باران خورد و رشد کرد به شعر زندگی گوش کن
در صبحی که خورشید می خواهد به همه نور بپاشد، وقتی جوانه های احساس باران می خورند، حسی در قلبم بیدار می شود؛ پر از فریادهای خاموش و همه احساس نیاز. دعوتت می کنم به شعر زندگی که کوتاه است و بی تعارف
اندیشه
موسی یوسفی
12/2/20241 دقیقه خواندن
هر دو روییده ایم
در گوشه ای از دنیای بزرگ
برای رشد، برای نور و برای هوا تلاش می کنیم
من نه آنم که تو می بینی
و نه تو آنی که می فروشی
تو مرا نمی خواهی تا، نیازت نباشم
من آب از دستت نمی گیرم تا تشنه نباشم
اما
زندگی شوق رسیدن هاست
که ما را به حرکت می آورد
از کودکی به جوانی، از میانسالی به پیری
حرکتی از تولد به مرگ
به دنبال همسفر می گردیم
سفر تنهایی هیچ وقت آسان نیست
باهم حرکت می کنیم
با هم پیمان می بندیم
باهم خوبیم
خوبیم تا مجبوریم
پیمان می شکنیم
خیانت می کنیم
احساس قدرت می کنیم
توهم می زنیم، که مرکز جهان هستی من هستم
زندگی، عشق، قدرت همه هستند چون من هستم
بعد یک روز می فهمیم
که تنهاییم
مثل هر یک از گوسفندان یک رمه
که یک روز می پردازند
قیمت مراقبتهای چوپان را